تقديم به تو..

دردهاي تنهايي

آرزوهایم هوایی میشوند …! به باد میروند …!..

حسّ و حال همه ی ثانیـه ها ریخت به هم



شوق یک رابطه با حاشیه ها ریخت به هم



گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید



آمدیّ و همـه ی فرضیه ها ریخت به هم!



روح نجيب تـــو در کالبدم جا خوش کرد



سرفه کردی و نظام ریه ها ریخت به هم



در کنـــار تــــو  قدم  مــــی زدم  و دور و بـــرم



چشم ها پُر خون شد، قرنیه ها ریخت به هم



روضه خوان خواست که از غصه ی ما یاد کند



سینه ها پــاره شد و مرثیه ها ریخت بــه هم



پای عشق تـــو برادر کُشــی افتاد به راه



شهر از وحشت نرخ دیه ها ریخت به هم



بُغض کردیم و حسودان جهان شاد شدند



دلمان تنگ شد وُ قافیــه ها ریخت به هم



|شنبه 31 فروردين 1392| 19:15|دختري از تبارآينه ها|